سرقت !!
کارم از کار گذشته است
من امانتی را به سرقت برده ام
که گرانبها است
و از ترس دیده شدن
قورتش دادم .
حالا مثل آب میان بافتی
در همه ی حجم وجودم جاری است
از گرمای تنش
هر دو مثل شمع میسوزیم
و آب میشویم
او بزرگ است و من کوچک
و این تضاد
نهایت بد بیاری من است .
+ نوشته شده در سه شنبه چهاردهم آذر ۱۳۹۱ ساعت 19:37 توسط احمد
|
ایــن وبـــلاگ ثمره ی یک اتفاق است .